آمد یار و بر کفش جام میی چو مشعله


گفت بیا حریف شو گفتم آمدم هله

جام میی که تابشش جان ببرد ز مشتری


چرخ زند ز بوی او بر سر چرخ سنبله

کوه از او سبک شده مغز از او گران شده


روح سبوکشش شده عقل شکسته بلبله

پاک نی و پلید نی در دو جهان بدید نی


قفل گشا کلید نی کنده هزار سلسله

تازه کند ملول را مایه دهد فضول را


آنک زند ز بی رهه راه هزار قافله

پیش رو بدان شده رهزن زاهدان شده


دایه شاهدان شده مایه بانگ و غلغله

هر کی خورد ز نیک و بد مست بمانده تا ابد


هر که نخورد تا رود جانب غصه بی گله

غرقه شو اندر آب حق مست شو از شراب حق


نیست شو و خراب حق ای دل تنگ حوصله

هر کی بدان گمان برد از کف مرگ جان برد


آنک نگویم آن برد اینت عظیم منزله